کد مطلب:148695 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:291

حسین در مکه و وضع آن شهر
اینك خوب است كه نظری به شهر مكه بیندازیم و حسین را در آن شهر ببینیم. اگر ما در سال شصتم هجرت قدم به مكه می گذاشتیم اولین چیزی كه سبب حیرت ما می گردید وسعت معابر شهر بود و دومین چیزی كه باعث حیرت می شد این كه می دیدیم كه خانه های شهر مكه با سنگ ساخته شده و در بین خانه ها حتی عمارات سه طبقه هم دیده می شود. معابر شهر مكه آن قدر وسیع بود كه اگر در سال شصتم هجرت اتومبیل وجود می داشت بدون اشكال زیاد از آن معابر می گذشت. ساختن خانه ها با سنگ در مكه مسبوق به قبل از اسلام بود و اولین مرتبه كه اسم مكه در تاریخ خوانده می شود در جغرافیای بطلمیوس است كه در قرن دوم میلادی و چهارصد سال قبل از ظهور اسلام می زیست و بطلمیوس در كتاب خود شهر مكه را (مكروبه) نوشته و توضیح داده كه خانه های شهر با سنگ ساخته شده و آن جا بت خانه ای بزرگ وجود دارد و مردم برای زیارت بت ها و هم برای تجارت به آن شهر می روند. در سال شصتم هجرت در مكه یك


بازار بزرگ بدون سقف وجود داشت كه از جنوب شرقی به سوی شمال غربی امتداد پیدا می كرد و آن بازار را به اسم (مسعی) می خواندند، و بزرگتر از آن، در سراسر عربستان بازار وجود نداشت و تمام كالاهای دنیای آن روز كه بیشتر از راه دریا به مكه می رسید در آن بازار دیده می شد و نباید از خاطر دور داشت كه كاروان شتر، فاصله بین مكه و بندر (جده) واقع در كنار دریا را در مدت دور روز طی می كرد و لذا كالاهائی كه با كشتی به بندر جده می رسید به سرعت وارد بازار مكه می گردید.

زمخشری دانشمند معروف كه ملقب به (جارالله) شد یعنی (همسایه خدا) زیرا در مكه سكونت كرد عقیده دارد كه مكه یك اسم فارسی است و در اصل (مزدگاه) بود یعنی جای (مزدا) خدای واحد ایرانیان و در یك جا، زمخشری اسم مكه را مزگا (بدون دال) نوشته و در جای دیگر (مه گاه). از تاریخ بنای شهر مكه جز آن چه در افسانه ها گفته شده اطلاع نداریم و در هیچ سند تاریخی كه قدیمی تر از جغرافیای بطلیموس باشد اسمی از كعبه نشنیده ایم ولی می دانیم كه مكه بر خلاف تصور بعضی از مورخین، مثل برخی از قصبات شرق، دارای كلبه نبوده و خانه های گلی نداشته بلكه در آن جا خانه ها با سنگ ساخته می شد و معابری وسیع داشته اما دارای درخت نبوده است. ابوطالب پدر علی و جد حسین، خانه ای داشت نزدیك خانه كعبه، و حسین كه در سال هشتم هجرت با پدرش علی و جد مادری اش محمد (ص) به مكه رفت آن خانه را دید. حسین و برادر بزرگش حسن، هر دو، بعد از این كه پدرشان به اتفاق محمد (ص) به مدینه مهاجرت كرد، در مدینه متولد شدند و در سال هشتم هجرت كه محمد (ص) مكه را فتح كرد و خاندانش از مدینه به مكه منتقل شد حسین پسر بچه ای پنج ساله بود و برای اولین بار خانه پدرش را نزدیك خانه كعبه دید.

اما در سال شصتم هجرت آن خانه وجود نداشت زیرا برای این كه اطراف خانه كعبه باز شود آن خانه و خانه های دیگر را كه نزدیك كعبه بود ویران كرده بودند و حسین در سال شصتم هجرت در خانه ای دو طبقه واقع در جنوب شرقی شهر، نزدیك بازار مسعی سكونت داشت و آن بازار را از این جهت مسعی می خواندند كه هنگام حج، آنهائی كه بین صفا و مروه، سعی می كردند بایستی از آن بازار عبور كنند. خانه حسین مثل تمام خانه های مكه حیاطی وسیع داشت و در سال شصتم هجرت غیر از اعضای خانواده او، عده ای از مردان كه محافظ حسین بودند نیز در آن خانه بسر می بردند.

اما احمد بن حنبل بانی فرقه مذهبی حنبلی كه یكی از فرق معروف تسنن است در كتاب خود كه در سال یكصد و هشتاد بعد از هجرت به اتمام رسیده حسین را مردی سخی معرفی می كند و می گوید چندبار به شاعران، هزار دینار صله داده است و چون اسم امام احمد بن حنبل برده شد ضروری است كه موضوع دیگری هم ذكر شود و آن ثبت واقعه غدیر خم است و اولین مرتبه كه واقعه غدیر خم در یك كتاب به ثبت رسیده در كتاب امام احمد بن حنبل بوده و قبل از آن در هیچ كتاب اسلامی واقعه غدیرخم به ثبت نرسیده و تمام شیعیان ماخذ كتبی واقعه غدیرخم را از كتاب امام احمد بن حنبل گرفته اند و شگفت آن كه بانی فرقه مذهبی حنبلی با این كه خود آن واقعه را ثبت كرده علی (ع)


را امام اول نمی دانسته است. امام احمد بن حنبل، بانی و پیشوای فرقه مذهبی حنبلی كه یكی از چهار فرقه مذهبی تسنن است در اصل یعنی از لحاظ خانوادگی اهل (مرو) بود و خانواده اش از مرو به بغداد مهاجرت كرد و در سال 164 هجری در بغداد متولد شد و آن قدر استعداد داشت كه در سال 180 هجری كه شانزده سال از عمرش می گذشت لااقل جلدهای اول و دوم كتاب معروف خود را به اسم (المسند الامام) نوشته بود. این كتاب بیست و چهار جلد است و احمد بن حنبل تا پایان عمر مشغول نوشتن آن بود و در همان كتاب نوشته كه بعد از مرگش آیندگان كار او را ادامه بدهند. اما كار امام احمد بن حنبل، عبارت بود از نوشتن تمام وقایع دنیای اسلام از روز بعثت محمد بن عبدالله (ع) تا زمان خود او. تا روزی كه امام احمد بن حنبل بانی و پیشوای فرقه مذهبی حنبلی (مسند) را ننوشت نه فقط واقعه غدیرخم در هیچ كتاب ثبت نشده بود بلكه قسمتی دیگر از وقایع دنیای اسلامی، در كتاب ها وجود نداشت.

هزینه بزرگ زندگی امام احمد بن حنبل، كاغذ و مركب و قلم برای نوشتن كتاب بود و غیر از آن تقریبا هیچ هزینه نداشت. زیرا در همه عصر هر دو روز یك بار یك قرص نان یا چند دانه خرما می خورد و بر بوریا می خوابید و آن قدر مورع و پرهیزكار بود كه نه فقط مسلمین به او اعتقاد داشتند بلكه ایرانیان زردشتی و مسیحیان هم او را مردی بزرگ می دانستند و روزی كه امام احمد بن حنبل در سن هفتاد و هفت سالگی زندگی را بدرود گفت به طوری كه در كتاب ها نوشته اند عده زیادی زردشتی و مسیحی، مسلمان شدند.

در دنیای اسلامی امام احمد بن حنبل یگانه كسی بود كه راجع به قرآن، عقیده ای غیر از عقیده خلیفه زمان داشت و عقیده خود را هم، علنی ابراز می كرد. باید بگوئیم كه در دوره خلفای عباسی كه بیش از پانصد سال طول كشید و 37 خلیفه در آن مدت بر دنیای اسلامی حكومت كردند موضوع قدمت یا حدوث قرآن پیوسته، برای مسلمین تولید بدبختی می كرد. به این ترتیب كه بعضی از خلفای عباسی عقیده داشتند كه قرآن قدیم است یعنی با خدا، در یك موقع بوجود آمده و از خدا، جدا نیست و بعضی دیگر عقیده داشتند كه قرآن حادث است یعنی مخلوق می باشد و خداوند، قرآن را خلق كرده و چون مخلوق است، لاجرم دارای قدمت و عظمت و ابدیت خداوند نیست.

بعضی از خلفا كه عقیده به قدمت قرآن داشتند حتی كاغذ و مركب قرآن را قدیم و جزو ذات خداوند می دانستند و آنهائی كه قائل به حدوث قرآن بودند می گفتند كه چون قرآن مخلوق است همان طور كه ما سایر مخلوقات خدا، چون سنگ و چوب را، به هر شكل كه بخواهیم درمی آوریم می توانیم آیات قرآن را هم مطابق فهم خود هر طور كه می توانیم تفسیر كنیم و محتاج به تذكر نیست كه این گونه خلفا چگونه، آیات قرآن را مطابق مصالح خود تفسیر می نمودند. هر خلیفه عباسی كه معتقد به قدمت قرآن بود تمام كسانی را كه عقیده به حدوث قرآن داشتند و آن رامخلوق می دانستند بقتل می رسانید و اموالشان را تصاحب می كرد.هر خلیفه هم كه عقیده به حدوث قرآن داشت تمام كسانی را كه معتقد به قدمت قرآن بودند قتل عام می كرد و اموالشان را ضبط می نمودند و این دست آویز ستمگری حتی تا زمان آخرین خلیفه عباسی (المستعصم بالله) كه در سال 656


هجری به دست هلاكوخان مغول كشته شد ادامه داشت. محال بود كه در دنیای اسلامی (جز در قلمرو سلاطین محلی بعد از ضعف خلفا) كسی بتواند راجع به قدمت یا حدوث قرآن عقیده ای غیر از عقیده خلیفه عباسی ابراز كند و زنده بماند. فقط یك نفر این شهامت را به خرج داد و او امام احمد بن حنبل نویسنده كتاب المسند بود كه در زمان خلافت (مأمون) علنی می گفت كه قرآن قدیم است و جزو ذات خداوند می باشد در صورتی كه خلیفه قرآن را مخلوق و حادث می دانست و لذا به خود اجازه می داد كه آیات قرآن را به هر شكل كه میل دارد تفسیر نماید.

مامون مدتی بر خشم خود غلبه كرد چون می دید كه احمد بن حنبل خیلی بین مردم نفوذ و محبوبیت دارد، و نمی توانست كه علنی آن مرد را به قتل برساند لذا درصدد برآمد كه او را كثیف و بدنام كند تا این كه پیروانش بدانند كه پیشوای آن ها مردی فاسق است. به دستور مامون زن های جوان و زیبا و دلفریب برای فریفتن احمد بن حنبل به خانه اش رفتند و كسانی با كیسه های پر از مسكوك زر، وارد خانه اش شدند كه وی را تطمیع نمایند اما نه زن ها توانستند احمد بن حنبل را از جاده تقوی خارج نمایند و نه حاملین كیسه های زر و پیشوای فرقه مذهبی حنبلی از هر دو بوته امتحان، بدون غش، بیرون آمد. در روز بیست و یكم ماه رمضان سال 221 هجری كه امام احمد بن حنبل در كتاب خود آن را روز فوت علی بن ابی طالب (ع) می داند احمد بن حنبل را كه در آن موقع پنجاه و هفت سال از عمرش می گذشت نزد مامون بردند و خلیفه از او پرسید كه آیا قرآن قدیم است یا حادث؟ احمد بن حنبل گفت قرآن قدیم است. خلیفه گفت یكی از قوی ترین دژخیمان بیاید تا به او تازیانه بزند. یك جلاد قوی هیكل با تازیانه ای دارای هفت شاخه آمد و احمد بن حنبل را مقابل چشم خلیفه بستند و بعد از این كه بیست ضربه تازیانه بر او زدند خود جلاد، دست نگهداشت و گفت مرده است. اما خلیفه پزشكان را مامور نمود كه بروند و احمد بن حنبل را معاینه نمایند و اگر زنده می باشد باز هم به او تازیانه بزنند و در آن روز هفده تازیانه دیگر بر بدن آن مرد زاهد و قانع زدند و بعد او را به خانه اش بردند و عصر آن روز، بدن احمد بن حنبل طوری از ضربات تازیانه آماس كرده بود كه گوئی یك راویه بزرگ را باد كرده اند و تا مدت ده روز نمی توانست چشم بگشاید و حرف بزند و بعد از یك ماه كه حال عادی پیدا كرد به پیروان خود گفت قرآن قدیم است و جزو ذات خداوند می باشد. آن مرد با اراده و سرسخت كه هیچ چیز نتوانست وی را از عقیده اش منحرف كند نه فقط در المسند خود واقعه غدیرخم را برای اولین بار در جهان اسلامی در كتابی ثبت كرد بلكه كتابی جداگانه در مدح علی بن ابی طالب(ع) نوشت و عنوان كتاب او این است:(مناقب علی بن ابی طالب).

اینك این سوال به ذهن می رسد كه امام احمد بن حنبل كه در كتاب خود تصریح كرده كه در واقعه غدیرخم، محمد بن عبدالله (ص)، علی بن ابی طالب را برای جانشینی خود انتخاب كرد و اولین كسی است كه در جهان اسلامی این روایت را بر كتاب آورد و علاوه بر آن كتابی در منقبت علی بن ابی طالب نوشته چرا خود سنی بوده و مذهبی شیعه نداشته است. ما از نوشته های امام احمد بن حنبل نمی توانیم به این علت پی ببریم و این یك


مسئله دقیق است كه بحث در آن، احتیاج به احاطه كامل بر عقاید چهار فرقه مذهبی سنی و چندین فرقه مذهبی شیعه دارد. بارتولومو این طور فهمیده كه چون علی بن ابیطالب (ع) از طرف خود پیغمبر اسلام، برای جانشینی او انتخاب شده لذا امام احمد بن حنبل او را جانشین پیغمبر می داند ولی معتقد نیست كه فرزندان علی بن ابی طالب امام باشند.

به عبارت دیگر طبق استنباط بارتولومو احمد بن حنبل فكر می كرد كه پیغمبر چون از طرف خداوند مبعوث شده حق و اجازه داشته است كه جانشینی برای خود انتخاب نماید اما جانشین او، همچنین طبق استنباط بارتولومو از دریچه قضاوت احمد بن حنبل، مجاز نبوده كه برای خود جانشین انتخاب كند.

اما این نظریه بارتولومو به یك اشكال بر می خورد و آن این است كه اگر احمد بن حنبل علی بن ابی طالب (ع) را جانشین پیغمبر می دانسته لازمه اش این بوده كه (ابوبكر) را خلیفه اول نداند در صورتی كه از كتاب المسند او و سایر نوشته هایش، نمی توان فهمید كه وی به سه خلیفه اول اعتقاد نداشته، و بر عكس فحوای كتب او می رساند كه آن ها را خلیفه می دانسته است.

امام احمد بن حنبل بانی فرقه مذهبی حنبلی دارای كتابهای متعدد بوده كه امروز غیر از المسند و كتاب (مناقب علی بن ابی طالب) و كتاب دیگری راجع به قرآن، چیزی از وی در دست نیست.

لیكن (ابن الندیم) در كتاب خود اسم از هفده كتاب می برد كه از طرف امام احمد بن حنبل نوشته شد.

امروز ما می دانیم كه اگر ابن الندیم كتاب خود را نمی نوشت و برای آیندگان باقی نمی گذاشت، ما به نسبت زیاد از فرهنگ چهار قرن اولیه اسلام بدون اطلاع می ماندیم و بالاخص از فرهنگ قرن سوم و قرن چهارم هجری كه از برجسته ترین دوره های فرهنگی دنیای اسلام بود كمتر اطلاع می داشتیم.

ابوالفرج یا (ابوالفرج) بن الندیم معروف به (ابن الندیم) مردی بود صحاف و ما از تاریخ تولد او و وقایع زندگی اش بی اطلاع هستیم و همین قدر احتمال می دهیم كه در بغداد متولد شده بود.

آن مرد صحاف از راه صحافی و جلد كردن كتاب ها نان می خورد ولی بر خلاف آن چه امروز تصور می شود بازاری رائج داشته است.

چون قرن چهارم هجری و بخصوص نیمه دوم قرن چهارم كه ابن الندیم در همان دوره صحافی می كرد دوران رواج علم و كتاب در بغداد به شمار می آمد و كسانی كه برای منظم كردن اوراق كتاب و تجلید آن احتیاج به صحاف داشتند زیاد بودند.

ابن الندیم كه سواد داشت به فكر افتاد كه نام هر كتاب كه برای صحافی به او واگذار می كنند بنویسد و اسم نویسنده آن را هم ثبت كند و خلاصه ای از موضوع كتاب را نیز ذكر نماید.

در دنیای اسلامی در آن دوره صدها صحاف بودند كه در همه عمر با دانشمندان


و فضلا و شعرا سر و كار داشتند ولی هیچ یك از آنها به آن فكر نیفتادند و فقط ابن الندیم در صدد بر آمد كه آن كار را بكند.

خود در كتابش كه به زبان عربی نوشته شده می گوید در آغاز فقط اسامی كتابهائی را كه برای صحافی به من واگذار می كردند می نوشتم ولی بعد متوجه شدم كتابهائی وجود دارد كه من نمی بینم چون به صحافان دیگر واگذار می شود و در صدد برآمدم كه اسم آن كتاب ها را نیز بنویسم.

در این دوره كه دوره بسط آموزش و پرورش است چند پزشك را می شناسیم كه اسامی بیمارانی را كه بآنها مراجعه می كنند یا لااقل اسامی بیماران معروف را ثبت نمایند و برای آیندگان باقی بگذاردند.

چند خیاط را سراغ داریم كه لااقل اسامی مشتریان سرشناس خود را بنویسند و برای آیندگان باقی بگذارند.

وقتی صحافان دیگر دانستند كه ابن الندیم مشغول نوشتن اسامی كتابها و نویسندگان آن ها و موضوع كتاب است همه او را دیوانه دانستند ولی چون جنون ابن الندیم به دیگران آزار نمی رسانید، همان گونه كه مردم با دیوانگان بی آزار مدارا می كنند صحافان با او مدارا می كردند.

یكی از چیزهائی كه در كتاب ابن الندیم دیده می شود توجهی است كه وی به تمام علوم و فنون داشته است و از تمام دانشمندان و كتاب ها یاد می كند در صورتی كه نویسندگانی كه علاقه به تهیه فهرست كتاب ها دارند آن ها را از روی ذوق خود انتخاب می كنند و فی المثل كسی كه به كتابهای فلسفی علاقه دارد كتابهای شعری را در فهرست خود ذكر نمی كند و فقط از علمی كه مورد علاقه اوست بحث می نماید و این جانب داری یا تبعیض حتی در بعضی از (دائرة المعارف) ها دیده می شود [1] .


ابن الندیم راجع به هر هنر و علم كه در كتاب خود صحبت می كند مثل این است كه به آن علاقه دارد و اثری از جانبداری در كتابش دیده نمی شود.

بسیاری از كتاب ها كه ابن الندیم در كتاب خود به اسم (الفهرست) نوشته امروز وجود ندارد و جنگ ها و بلایای طبیعی آن كتاب ها را از بین برده است ولی امروز ما بر اثر خواندن كتاب ابن الندیم نه فقط از نام آن كتاب ها مطلع می شویم بلكه از موضوع آن ها نیز آگاه می گردیم و آن مرد صحاف شاید خود نمی دانسته چه خدمت بزرگ به فرهنگ اسلامی می كند زیرا قبل از او كسی آن كار را نكرده بود تا این كه وی بداند چقدر فایده دارد و بعد از ابن الندیم هر كس كه در جهان اسلامی مبادرت به جمع آوری فهرست كتاب ها كرد از او سرمشق گرفت و هر كتاب كه در جهان اسلام تا پایان قرن چهارم هجری یعنی تا سال 385 بعد از هجرت كه سال وفات ابن الندیم است نوشته شد (در هر رشته) در كتاب ابن الندیم هست و آن مرد روز چهارشنبه بیستم ماه شعبان سال 385 زندگی را بدرود گفت.

برگردیم به موضوع اصلی و گفتیم كه خانه حسین (ع) نزدیك بازار (مسعی) بود، و از خانه های خوب مكه بشمار می آمد و آن قدر وسعت داشت كه نه فقط اعضای خانواده حسین در آن به راحتی زندگی می كردند بلكه مردانی هم كه در مكه مستحفظ حسین بودند در آن خانه به راحتی به سر می بردند.

در خانه حسین سرداب های بزرگ وجود داشت كه در روزهای گرم تابستان مكه وقتی به آن سرداب ها می رفتند مثل این بود كه به ییلاق رفته اند و چون آن زیر زمین های وسیع بدون رطوبت بود از استراحت در آن ها هنگام روز ناراحت نمی شدند. ساعتی بعد از غروب آفتابی هوای مكه حتی در گرم ترین مواقع تابستان خنك می شد و طوری هوا تغییر می كرد كه آنهائی كه شب در هوای آزاد می خوابیدند نزدیك صبح بایستی بالاپوش روی خود بیندازند كه سرما نخورند و لذا زندگی حسین و خانواده او، در شهر مكه حتی در فصل تابستان ناراحت كننده نبوده است....

وضع زندگی حسین در كه به تصدیق تمام مورخین اسلامی اعم از مورخین سنی و شیعه، آبرومندانه بود بدون این كه با شكوه باشد و در خانه اش فرش های خوب و پرده های زیبا وجود داشت.

حسین، در چهار عید ولیمه می داد یكی عید فطر و دیگری عید اضحی و سوم عید روزی كه پیغمبر اسلام به پیغمبری مبعوث گردید و یكی عید روز غدیرخم و در آن ایام هر كس می توانست وارد خانه اش شود و غذا بخورد.

حسین بالفطره كریم بود و سخاوت را برجسته ترین صفت نیكوی مرد می دانست و عقیده داشت كه سخاوت از شجاعت برتر می باشد و در بین صفات ناپسند آدمی لئامت را از همه بدتر می دانست و در این مورد هم مورخین شیعه و سنی متفق القول هستند و روایات زیاد در كتب مورخین شرق از سخاوت حسین هست كه ما به ذكر دو واقعه از آنها اكتفا می كنیم.

وقتی فرزندش علی بن الحسین (كه بعد ملقب به زین العابدین شد) به مدرسه


می رفت معلم او سوره ی الحمد را كه اولین سوره ی قرآن می باشد به طفل آموخت و حسین یكصد سكه زر كه یك صد مثقال طلا بود به معلم بخشید و هنگامی كه (اسامة بن زید) یكی از اصحاب پیغمبر اسلام بیمار شد و حسین به عیادتش رفت، بیمار از وضع نامطلوب زندگی مادی خود شكایت كردو گفت شصت هزار درهم قرض دارد و حسین در همان روز تمام قرض (اسامة بن زید) را پرداخت و ده هزار درهم نیز به او داد تا این كه صرف معاش خود كند.

بعد از این كه علی بن ابیطالب (ع)، خلیفه شد به حسین كه در آغاز خلافت علی سی و سه ساله بود اداره مباشرت قشون را واگذار كرد با مقرری سالی چهل و هشت دینار و با این كه حسین پسر خلیفه بود از حیث مقری مزیتی بر دیگران نداشت.

كار حسین این بود كه نظارت بر ملزوم جنگی كند تااین كه ساز و برگ جنگی پیوسته آماده باشد.

وقتی جنگ معروف صفین درگرفت و طولانی شد حسین كه در كوفه (پایتخت اسلام در دوره خلافت علی) بسر می برد از پدرش خواست كه در جنگ شركت نماید.

علی گفت شغلی كه تو داری دارای اهمیت است و این تو هستی كه باید برای سربازان اسلام ساز و برگ جنگی فراهم نمائی و ارزش معنوی تو در جنگ اگر بیش از یك مجاهد فی سبیل الله نباشد كمتر نیست.

اما حسین اصرار كرد و گفت ای پدر من می خواهم تحت فرماندهی تو در جنگ شركت كنم و اگر موفقیتی به دست بیاورم نزد خداوند، و تو، سرافراز خواهم شد وگرنه به درجه شهادت خواهم رسید.

از روزی كه علی (ع) موافقت كرد كه پسرش حسین در جنگ (صفین) شركت كند وی در تمام حملات بزرگ پدر شركت داشت و دو بار مجروح گردید و با این كه بعد از هر زخم، علی (ع) می خواست او را از میدان جنگ برگرداند می گفت كه زخمش خفیف است و همانجا مداوا خواهد شد.

می دانیم كه جنگ صفین چگونه به پایان رسید و شرح مفصل آن جنگ از طرف نویسنده (یعنی كورت فریشلر) در كتاب عایشه داده شده است.

تواریخ اسلامی از شركت حسین (ع) در یك جنگ دیگر صحبت می كنند و آن جنگ گرگان بود ك در سال سی ام هجری و قبل از جنگ صفین درگرفت و حسین در آن جنگ هم ابراز شجاعت كرد و مسلمین فاتح شدند و گرگان را اشغال نمودند.

از موارد مذكور در فوق گذشته، حسین در جنگی شركت نكرد و بعد از این كه پدرش علی (ع) را كشتند تا سال شصتم هجری نه در جنگی شركت كرد و نه در امور سیاسی مداخله نمود و اوقاتش صرف زراعت و تجارت می شد و اگر فراغتی به دست می آورد شعر می سرود یا این كه شاعران را در خانه خود می پذیرفت و اشعارشان را می شنید و همواره هنگامی كه زر داشت شاعران را می پذیرفت تا این كه به آن ها صله بدهد و موقعی كه موجودی اش اجازه پرداخت صله را نمی داد از پذیرفتن شاعران و شنیدن اشعارشان خودداری می كرد.


حسین در تاریخی كه این سرگذشت شروع می شود یگانه كسی بود كه در مكه، آمادگی برای پذیرفتن اشعار شاعران داشت و از شنیدن اشعارشان لذت می برد و غیر از او در شهر مكه كه در گذشته مركز طرفداران شعر عرب بود كسی حاضر به شنیدن شعر نبود و بازار مكاره عكاظ (بر وزن بغاز - مترجم) كه قبل از اسلام و در سنوات اولیه آن، شعرا در آن جا جمع می شدند و شعر می خواندند دیگر تشكیل نمی گردید.

تحول سیاسی و از بین رفتن نسل قدیم ذوق مردم مكه را تغییر داده بود.

قبل از اسلام و در سال های اولیه آن مردم مكه، آن قدر كه از شنیدن شعر لذت می بردند، از هیچ چیز محظوظ نمی شدند در صورتی كه اكثریت قریب به تمام آنها بی سواد بودند و بعضی از شاعران هم كه شعر می سرودند سواد نداشتند و اشعارشان را دیگری می نوشت و از هفت شاعر بزرگ عرب، كه اشعارشان به اسم (مغلقات سبعه) قبل از اسلام از دیوار كعبه آویخته بود سه نفر و به روایتی چهار نفر سواد نداشتند معهذا شعرشان آن قدر فصیح و زیبا بود كه مدت یك قرن و نیم، قبل از اسلام آن اشعار از خانه كعبه آویخته به نظر می رسید و شجاعان در جنگ ها، قسمت هائی از آن اشعار را كه جنبه حماسی داشت به شكل رجز می خواندند.

اما در آن موقع كه سال شصتم هجری بود شعرا در مكه جز حسین كسی را نمی شناختند كه برای او شعر بخوانند و علاوه بر مواقعی كه حسین چیزی نداشت تا به شعرا بدهد به سفر میرفت و هنگامی كه در مسافرت بود دست شاعران به او نمی رسید.

(مارسلین) می گوید كه در آن دوره در مكه و مدینه جز حسین كسی به شاعران صله نمی داد برای این كه خلافت طولانی معاویه ذوق علاقه به شعر را در مردم از بین برده بود.

در تاریخ مورخین اسلامی، یك جای دیگر هم نام حسین برده می شود و آن در ایامی بود كه مردم اطراف خانه عثمان خلیفه سوم اجتماع كرده بودند و آن خانه را در محاصره داشتند و حسین از طرف پدرش علی بن ابیطالب مامور گردید كه برود و مردم را نصیحت نماید تا این كه متفرق شوند و برای خلیفه سوم تولید مزاحمت ننمایند.

از این موارد گذشته در تاریخ اسلام تا سال شصتم هجری نامی از حسین نمی شنویم مگر هنگامی كه به مستحقین كمك می كرد و به شعرا صله های بزرگ می داد.

عبدالله بن همدانی و عبدالله بن وال كه با نماینده امام به مكه رفته بودند از حسین می خواستند كه جواب نامه ها را بدهد.

نماینده امام می خواست مرتبه ای دیگر به بین النهرین و ایران برود اما مریض شد و مسافرت بر او ممنوع گردید.

حسین كه می دید حتی در مكه كه خانه خدا در آن جا قرار گرفته و زادگاه اجدادش بود امنیت ندارد تصمیم گرفت كه عزیمت نماید.

در آن موقع، از افراد خانواده هاشمی گذشته، حسین حتی در مكه طرفدار نداشت چون مردم می ترسیدند كه تظاهر به طرفداری از حسین بكنند.

معاویه كه اول كسی است كه در اسلام سازمان جاسوسی بوجود آورد و آن سازمان


را برای پسرش یزید به میراث گذاشت و عمال سازمان مزبور كه مبلغ یزید بودند در تمام كشورهای اسلامی علیه حسین تبلیغ می كردند و هر امام جماعت كه بعد از نماز برای مردم صحبتمی كرد به دستور عمال سازمان مزبور مجبور بود كه از حسین بد بگوید.

آن قدر بدگوئی از حسین در دنیای اسلامی شدت و غلظت پیدا كرده بود كه در مكه هم ائمه جماعت از حسین بدگوئی می كردند و به طور علنی او را مرتد می خواندند.

هر كس كه تظاهر به طرفداری از حسین می كرد كشته می شد و هر كس كه می خواست دشمن خود را معدوم نماید او را متهم می كرد كه طرفدار حسین می باشد و كسی كه مورد اتهام قرار گرفته بود از مرگ رهائی نمی یافت مگر این كه با صدای بلند از حسین بدگوئی كند.

بعضی از مورخین اسلامی از خود پرسیده اند حسین كه در مدینه و مكه از راه زراعت و تجارت زندگی راحت داشت برای چه به سوی بین النهرین و ایران عزیمت كرد تا این كه خویش را دچار خطر نماید.

این پرسش را از این جهت كرده اند كه متوجه نشدند حسین در مدینه و مكه امنیت نداشت و اگر در شهر مكه به تنهائی و بدون مستحفظ از خانه خارج می گردید كشته می شد.

در دنیای اسلام، دو نقطه امن برای حسین وجود داشت یكی ایران و دیگر بین النهرین و برای این كه حسین خود را به ایران برساند بایستی وارد بین النهرین شود.

(بوركهاردت) می گوید كه حسین نمی تواسنت از راه دریا به ایران برود چون آزموده بود كه نمی تواند مسافرت با كشتی را تحمل نماید و از راه كشورهای دیگر هم نمی توانست به ایران برود چون در همه جا، دچار خطر می گردید.

عاقبت تصمیم خود را گرفت و جواب نامه های بزرگان ایران و بین النهرین را نوشت و به دو عبدالله كه ساكن خانه حسین بودند زیرا در جای دیگر برای آنها امنیت وجود نداشت داد. جواب نامه ها بایستی به دست سلیمان بن صرد خزاعی برسد و او یكی را برای گیو و سپهبدان مازندران و گیلان بفرستد و دیگری را برای طرفداران حسین در كوفه بخواند. در هر دو نامه حسین دعوت طرفداران خود را پذیرفته بود.

در نامه ای كه به طرفداران خود در كوفه نوشت گفت من در همین چند روز، نماینده خود (مسلم بن عقیل) را به كوفه می فرستم و طرفداران من باید قول او را قول من بدانند و در ضمن مطلع باشند كه ممكن است من به ایران سفر كنم.

در نامه ای كه حسین در جواب بزرگان ایران نوشت گفت من اكنون نماینده خود مسلم بن عقیل را به كوفه می فرستم تا این كه از وضع سیاسی بین النهرین آگاهی بهم برساند و هر گاه سكونت من در بین النهرین مقتضی نبود، عازم ایران خواهم شد و باز توصیه می كنم كه از خون ریزی نفرت دارم و نمی خواهم بین مسلمین جنگ برادر كشی در بگیرد. مضمون هر دو نامه نشان می داد كه حسین منتظر گزارش مسلم بن عقیل است و بعد از این كه گزارش او را دریافت كرد به راه خواهد افتاد اما طوری در مضیقه قرار گرفت كه مجبور شد قبل از این كه گزارش مسلم بن عقیل از كوفه به او برسد از مكه عزیمت نماید.



[1] اين گفته (كورت فريشلر) آلماني مرا بياد دائرة المعارف دهخدا باسم (لغت نامه) انداخت و بايد به عرض برسانم كه اين جانب داري يا تبعيض كه نويسنده آلماني مي گويد در لغت نامه دهخدا ديده مي شود. مترجم اين سرگذشت بي مقدارتر از آن است كه بخواهد از ارزش كار بزرگ دهخدا بكاهد و بدون ترديد لغت نامه دهخدا بزرگترين دائرة المعارف است كه از آغاز تاريخ ايران تا امروز در زبان فارسي بوجود آمده ولي اثر تبعيض در لغت نامه دهخدا محسوس است و هر كس مي تواند به آن كتاب مراجعه كند و آثار تبعيض را مشاهده نمايد. كساني كه لغت نامه دهخدا را ديده اند مي دانند كه هر يك از صفحات آن داراي سه ستون است و اين تذكر را مي دهم تا بگويم كه مرحوم دهخدا في المثل براي (احمد بن عبدالله معروف به ابونعيم) كه يك محدث بوده و در قرن چهارم هجري مي زيسته نوزده ستون نويسندگي كرده و بيش از شش صفحه راجع به معرفي او نوشته اما راجع به حجت الاسلام (غزالي) دانشمند بزرگ ايران و دنياي اسلام فقط قدري بيش از نيم ستون نوشته است! و حتي اشاره اي هم به فلسفه غزالي نكرده در صورتي كه هنگام معرفي بعضي از اشخاص كه ارزش علمي آن ها در قبال غزالي كم است گاهي تا ده صفحه (سي ستون) در لغت نامه مطلب مي بينيم ولي كاري كه دهخدا كرده آن قدر بزرگ و درخشنده است كه اين ايراد از عظمت آن نمي كاهد گو اين كه در لغت نامه موارد تبعيض، متعدد مي باشد. (مترجم).